home
archive etc.
ارسال گل به ایران با پیکادو |
August 30, 2006
٭
........................................................................................دبستان که بودم، یه روز دستم خون اومد توی مدرسه. یکی از شاگردهایی که مطالعات خارجازکتاب داشت، بهم گفت که باید خون دستت رو بخوری تا دوباره برگرده سر جاش و کم نیاد. منم شروع کردم به خوردنش... و چه لذیذ بود. نمیدونم همونروز بود یا نه، ولی توی کتاب دینی خوندیم که خون، "نَجسْته" و خوردنش حروم. به این ترتیب، اولین مسألهی تناقضآمیز ذهن من ایجاد شد؛ و فکر میکنم پایهی تفکر فلسفیم هم از همونجا شکل گرفت. یعنی سیر تحول فکری و پختهشدن یک آدم رو همینجوری میتونین ببینین دیگه. آخرین سؤالی که برام ایجاد شده اینه: اگه دشّویی نجسته، پس چرا همستر دشّویی خودش رو میخوره؟ 11:29 PM August 29, 2006
٭
........................................................................................دیشب داشتم فیلم "بیپایان" کیشلوفسکی رو میدیدم. همون اول فیلم، یهمَرده روبهدوربین میگه "من چهار روز پیش مُردم." واقعاً این سؤال برام ایجاد شد که اگه مُرده، پس چجوری داره اینو میگه؟ این سوتیها از کارگردانی مثل کیشلوفسکی بعید بود. 11:43 PM August 28, 2006
٭
........................................................................................مردم با یکی که تصادف میکننا، یعنی کم کمش ازدواجکردن با طرف رو شاخشه. حالا بماند که به چه پولوپلههایی هم رسیدن از همین راه. حالا نوبت ما که شده، یارو یکی از قسمتهای لباسمون رو هم پرچم کرده. به. بالاخره یه تفاوتهایی وجود داره دیگه. 11:21 PM August 27, 2006
٭
........................................................................................احساس شاعرانه [۷] دیشب مثِ هرشب خواب دیدم که توی کیشام... دیشب مثِ هرشب تو نشستی بیخ ریشم... احساس شاعرانه [۱] احساس شاعرانه [۲] احساس شاعرانه [۳] احساس شاعرانه [۴] احساس شاعرانه [۵] احساس شاعرانه [۶] 11:28 PM August 26, 2006 ........................................................................................ August 25, 2006 ........................................................................................ August 24, 2006
٭
........................................................................................۱- یکدرخت در استان چهارمحالوبختیاری میوه داد. ۲- همزیستی مسالمتآمیز دو گربه، اهالی فلانمحلهی فلاناستان را شگفتزده کرده است. + 11:35 PM
٭
........................................................................................نمیدونستم کجای اینکه در جواب "سلام" بگی "سرت تو کُلام" خنده داره. اما اگه نمیخندیدم ممکن بود امضا نکنه... از همه عذر میخوام. 12:41 AM August 22, 2006
٭
........................................................................................۱- بابا، امشب خانه نیامد. من و مامان، نشستیم پای تلویزیون و فیلم نگاه کردیم. در فیلم، موجودات وحشتناکی بودند که کلهی هم را میبریدند و خیلی ترسناک بود. طوری که من توی خودم دستشویی کردم و مامان خیلی عصبانی شد و تلویزیون را خاموش کرد. بعد من را برد دستشویی و کارهایی کرد که میدانید. بعد من را به اتاقم برد و سعی کرد که من را بخواباند. وقتی که فکر کرد خوابم برده، برگشت به اتاقش؛ و من تا صبح خوابم نبرد، بهخاطر گریههای مامان. ۲- بابا، امشب هم خانه نیامد. مامان، مدام ساعت را نگاه میکرد و من هم مامان را نگاه میکردم. بعد، یکبار مامان من را نگاه کرد و من خندیدم. مامان هم خندید و وسط خندیدن، یکهو زد زیر گریه. بعد من هم بهخاطر مامان، شروع کردم به گریهکردن. مامان مجبور شد من را بخواباند. و دوباره، تا صبح، از گریههای مامان خوابم نبرد. ۳- امروز، در مهدکودک، شرارهجون پرسید که بابای هر کداممان چهکاره است. بابای آرمین، خلبان بود و مردم را سوار هواپیما میکرد. بابای نیلوفر هم کار میکرد و نیلوفر گفت که او چهکاره است. ولی من یادم نیست نیلوفر چه گفت. بقیه را هم یادم نیست. شرارهجون، وقتی از من پرسید که بابای من چهکاره است، من گفتم که بابایم شبها خانه نمیآید و ماجرای شبهای قبل را تعریف کردم. بعد شرارهجون من را نشاند روی زانوهایش و نازم کرد و گفت که حتماً بابای من شغل خیلی مهم و خوبی دارد. وقتی مامان آمد دنبالم، من از او پرسیدم که بابا چهکاره است؟ و او، مثل شرارهجون، گفت که بابا شغل مهمی دارد. ۴- بابا بالاخره آمد. وقتی من را دید، سر مامان داد کشید و گفت که این دیگر چیست و چرا چیزی دربارهی من به او نگفته است. من هم از دست مامان و بابا ناراحت شدم و بعد گریه کردم و رفتم در اتاقم و روی تخت خوابیدم. بعد مامان آمد و من را کمی ناز کرد و خیلی زود رفت. اما من دلم میخواست مثل شبهای قبل، پیشم میماند و تا وقتی که فکر میکرد خوابم برده، از اتاق نمیرفت. خوشبختانه مامان امشب گریه نکرد و من توانستم بخوابم و برای همین، خدا را شکر کردم. اما صبح که بیدار شدم، بابا رفته بود و من یادم رفت از او بپرسم که چهکاره بوده است. باید یادم باشد که شغل بابای بعدی را همانشب بپرسم... بابا هیچوقت تا صبح نمیماند. 11:28 PM August 21, 2006 ........................................................................................
٭
........................................................................................من واقعاً ناراحت میشما. وقتی مامانش منو نشونش میده و میگه "نینی" رو نگاه کن، یعنی همونجا میخوام بشینم زارزار گریه کنم. 2:06 PM August 20, 2006
٭
........................................................................................- نبودی، دیشب خواب دیدم یارو توی خیابون زد عینکم رو شیکوند. بعد بهش گفتم مرتیکه چه خبره؟ میدونی چی گفت؟ گفت من نشکوندمش. عوضی آشغال جلوی چشم خودم شیکونده بودا، اونوقت میگفت من نبودم. کثافتِ [...] [...]... - باز خوبه خواب دیدی. 12:29 AM August 18, 2006
٭
........................................................................................یول منگل اسگل اوشکول شاسکول گلابی چرا واژههایی که میخوان اسگلبودن رو نشون بدن، اینهمه شبیهان؟ و همهشون هم "ل" دارن؟ 11:42 PM August 17, 2006
٭
........................................................................................۳- امروز، در مهدکودک، شرارهجون پرسید که بابای هر کداممان چهکاره است. بابای آرمین، خلبان بود و مردم را سوار هواپیما میکرد. بابای نیلوفر هم کار میکرد و نیلوفر گفت که او چهکاره است. ولی من یادم نیست نیلوفر چه گفت. بقیه را هم یادم نیست. شرارهجون، وقتی از من پرسید که بابای من چهکاره است، من گفتم که بابایم شبها خانه نمیآید و ماجرای شبهای قبل را تعریف کردم. بعد شرارهجون من را نشاند روی زانوهایش و نازم کرد و گفت که حتماً بابای من شغل خیلی مهم و خوبی دارد. وقتی مامان آمد دنبالم، من از او پرسیدم که بابا چهکاره است؟ و او، مثل شرارهجون، گفت که بابا شغل مهمی دارد. 11:46 PM August 16, 2006 ........................................................................................ ........................................................................................ August 15, 2006
٭
........................................................................................۲- بابا، امشب هم خانه نیامد. مامان، مدام ساعت را نگاه میکرد و من هم مامان را نگاه میکردم. بعد، یکبار مامان من را نگاه کرد و من خندیدم. مامان هم خندید و وسط خندیدن، یکهو زد زیر گریه. بعد من هم بهخاطر مامان، شروع کردم به گریهکردن. مامان مجبور شد من را بخواباند. و دوباره، تا صبح، از گریههای مامان خوابم نبرد. + یک 12:05 PM August 14, 2006
٭
........................................................................................چرا اینایی که شیشهی عینکشون گرده، و بند هم داره، اسگلاَن؟ البته قاب عینکشون، باید از یه حدی کلفتتر باشه تا اسگل محسوب بشن. ولی مهم اینه که چرا؟ 11:56 PM
٭
........................................................................................۱- بابا، امشب خانه نیامد. من و مامان، نشستیم پای تلویزیون و فیلم نگاه کردیم. در فیلم، موجودات وحشتناکی بودند که کلهی هم را میبریدند و خیلی ترسناک بود. طوری که من توی خودم دستشویی کردم و مامان خیلی عصبانی شد و تلویزیون را خاموش کرد. بعد من را برد دستشویی و کارهایی کرد که میدانید. بعد من را به اتاقم برد و سعی کرد که من را بخواباند. وقتی که فکر کرد خوابم برده، برگشت به اتاقش؛ و من تا صبح خوابم نبرد، بهخاطر گریههای مامان. 10:58 AM August 13, 2006 ........................................................................................ August 12, 2006
٭
........................................................................................بفرما دیگه... اولین قدم در راه تجدد به همین سادگی شکست خورد؛ دریغ از یک جواب درست. دوستان... آرایههای پفکیای مثل تضاد، اصلاً توی مرام من نیست. وقتی میگم آرایه پیدا کنید، همچین یه آرایهی مشتی میخوام. جواب، "رد العجز الی الصدر" بود... یا "رد الصدر الی العجز" نمیدونم! 12:57 PM August 11, 2006
٭
........................................................................................میدونین چرا سیستم آموزشی مملکت ایراد داره؟ [البته گذشته از "مملکته بهقرآن" و "مملکتی که رئیسجمهورش اون باشه" و "آخوند ماخوندا" و اینا.] به این خاطر که توی کتابهای درسی، فقط میگن آرایههای اشعار فارسی رو پیدا کنین. و میدونین چرا غربیها پیشرفت کردن؟ [گذشته از اینکه "اونا آخوند ندارن"] چون فقط شعرهای "خارجی" میخونن. به همین سادگی. حالا برای اینکه من در راه این پیشرفت، توی مملکت پیشقدم بشم، میخوام آرایهای رو که توی این شعر بهکار رفته، پیدا کنین. Far away The ship is taking me far away Far away from the memories Of the people who care if I live or die [Muse, Starlight, Black Holes & Revelations] 6:43 PM August 10, 2006
٭
........................................................................................آقا من رفتم توی یه اداره، بعد بهم گفتن که این کاغذ رو ببر اتاق امضا! منم کلی تعجب و اینا کردم، رفتم دیدم یه تابلوی گنده زدهن روی در یه اتاق، روش نوشتهن "اتاق امضا". توی اتاق، یه میز رنگورورفته بود، با یه آدم پشتش، و یک مجلهی جدول و یک خودکار. کاغذ رو گذاشتم جلوی طرف، بعد اونم در عرض یکثانیه امضا کرد و تموم! کارش از صبح تا شب همینه که هر چی گذاشتن جلوش، امضا کنه. آخی. 11:06 PM
٭
........................................................................................آقا میدونی چیه؟ هر صد تا پست که میشه، یهدونه از اینا مینویسم، هر سال هم یهدونه از اینا. حالا باید یه فرمولی چیزی برای بقیهی پستها هم در بیارم که کارم راحت بشه دیگه. 12:28 PM August 09, 2006 ........................................................................................ August 08, 2006
٭
........................................................................................[این شعر رو توی یکی از تاکسیهای محترم شنیده بودم. بعضی از این آهنگها، فقط توی تاکسیها وجود دارن. جدی میگم. هیچکجای دیگهای پیداشون نخواهید کرد.] 12:57 PM August 07, 2006
٭
........................................................................................در شعر زیر چه آرایهای بهکار رفته؟ گرگم و گله میبرم از جونتم نمیگذرم گلهای که تو توش باشی یکتنه از هم میدرم 8:41 PM August 06, 2006
٭
........................................................................................خیلی دلم میخواد بدونم شخصیتهای برنامههایی که قبلاً میدیدیم، الآن چهشکلی شدهن و در چه حالیاَن. مجیدِ قصههای مجید، علیکوچولو، تسوکه،ایکیوسان... 8:51 PM August 05, 2006
٭
........................................................................................اعلام نتایج: بعضیها که کلّاً نگرفتن قضیه چیه و فرت و فورت مینوشتن: "گویی از این جهان به جهان دگر شدم" که جا داره همینجا از خانوادهی محترم رجبی، تشکر کنم. بقیهی اشعار به شرح زیره: خودم: سگرنگ و سگبهدار و سگآهنگ و خر شدم YAAK: از پنجره رفتی و من دربهدر شدم arsalan: گویی ز دربهدری دیوانهتر شدم 22: اما بیوفا حالا چرا؟ kartaj: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها kopoli: شلنگ از آسمان افتاد و نشکست gray: تو در وکردی و منم درْوکن شدم andisheh: دوشینه شیخ منع مرا کرد ز عاشقی برای همین دربهدر شدم بهروز: در را ببستم و نزد پدر شدم علیرضا: [وای وای چه خلاف... چه ناجور.] توی اینها، بهخودم که نمیتونم جایزه بدم، پس جایزهی "دَم گرم"، تعلق میگیره به... بابا بهروز عریان! از در درآمدی و من از در بهدر شدم در را ببستم و نزد پدر شدم 7:49 PM August 04, 2006 ........................................................................................ ........................................................................................ August 03, 2006
٭
........................................................................................شعرش از استاد بزرگوار، علی معلم عزیزه، آهنگش کار خودم هست، و تنظیمش هم از دوستِ خوبم، دکتر فلانی. 5:52 PM August 02, 2006 ........................................................................................ August 01, 2006 ........................................................................................
|