home
archive etc.
ارسال گل به ایران با پیکادو |
December 31, 2005
٭
........................................................................................داشتم فکر میکردم اگه هواپیمایی که داره حاجآقاها و حاجخانومها رو از مکه برمیگردونه، یهوقتی سقوط کنه... خب داشتم فکر میکردم این برای خدا خیلی بد میشه که! 9:58 PM December 28, 2005 ........................................................................................ December 26, 2005 ........................................................................................ December 25, 2005
٭
........................................................................................پنجرهی یه تاکسی، ناموس اون تاکسیه... فکر کردی الکیه که شیشهی هیچکدومشون رو نمیشه بالا پایین برد؟... خیلی حواست رو جمع کن... 5:17 PM December 24, 2005 ........................................................................................ December 23, 2005
٭
........................................................................................خب بچهها... تمرین امروز اینه که دخترهای چادری رو توی مانتو و روسری تصور کنید و برعکس. و از همین الآن به همهتون قول میدم که صفر میشین. 7:09 PM December 21, 2005
٭
........................................................................................موقعی که خبر مرگ پدر دوستتان را شنیدید، در اولین فرصت به سراغ او بروید و بگویید که پدرش چه آدم نکبتی بوده و از شنیدن خبر مرگ او چقدر خوشحال شدهاید. بعد هم منتظر بمانید تا پدرتان بمیرد و عکسالعمل دوستتان را نگاه کنید. فکر میکنم بهترین راه برای سنجش میزان جنبهی افراد همین باشد. 6:19 PM December 19, 2005
٭
........................................................................................ازدواجهای فامیلی، بیشترین نقش رو توی منگلشدن بچههای بدبخت داره؛ حالا هی برید عقد دخترعمو و پسرعمو رو تو آسمونا ببندید. 9:40 PM December 16, 2005
٭
........................................................................................وقتی میبینم هنوز کسانی وجود دارند که از عبارتهایی مثل "پوستِ چیپس" یا "پوست گرفتن میوه" استفاده میکنند، به انتخاب طبیعی و داروین و همهی اینچیزها شک میکنم. 4:35 PM December 12, 2005
٭
........................................................................................- میگم تو اینجوری لباس میپوشی، اونوقت منظورم اینه که سردت نمیشه؟ - نه. - آهان، مشالّا ورزشکاری دیگه... خب بعدش دیدی تازگیا چقدر آلودگی زیاد شده؟ - آره. - من شنیدم قضیهمضیه، سیاسیمیاسی هم بوده تا حدودی. - ... - بعدش تعطیل که شد، تو نرفتی سر کار دیگه؟ - ... - آهان... پس نرفتی، خب البته حق هم داشتی، منم نرفتم. - ... - دیگه سرد هم که هست و آلودگی رو هم که گفتم و تعطیلم که هیچی و همینا دیگه. آهان... یادم اومد! از اوّل میخواستم بپرسم چه خبر، منتها هی یادم میرفت. ولی انگار امروز هیچی نداری قرض بدی، بیخیال. 9:41 PM December 08, 2005
٭
........................................................................................- نگا کن یارو چه آیکیویی داره میترکونه... آخه بابا آیکیو... مردم چقدر آیکیو شدن تازگیا... آخه بابا این آیکیوها رو نذارین بگنده... همه آیکیو بابا دیگه آیکیو... این چه آیکیوئه... اون هم واسه ما میخواد آیکیو بشه... آیکیوش از آیکیوی دیوارم کمتره... آیکیو دیگه آره... آیییییییییییییییییییکیووووووووووووووو... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیییییی... - ببخشید آقا شما تیزهوشان میرید؟! - آخیش!!! 9:45 PM December 06, 2005 ........................................................................................ December 05, 2005
٭
........................................................................................هر موقع کار خاصی برای انجامدادن ندارم، شروع میکنم به شکستن انگشتهام؛ و غمانگیزترین بخش ماجرا، اینه که در شرایط ایدهآل هم از هر انگشت، بیش از دو صدا در نمیآد. خدایا... گاهی وقتها زندگی را چقدر کسالتبار میکنی. 8:40 PM December 03, 2005
٭
........................................................................................- تا این وقت شب کجا بودی؟ - خونهی فلانی. - توی چشمای من نگاه کن... - خونهی فلانیاینا بودم دیگه بابا! - زنگ زدم بهشون... گفتن اصلا اونجا نبودی... - بابا اصلا معتاد بودم! خوبه؟ 7:02 PM December 01, 2005
٭
........................................................................................دفتر انشای یکی از دانشآموزان کشور رو نگاه میکردم و دیدم که این سرزمین واقعا فرزندانِ شایستهای داره. یه کم خیالم راحت شد! با کلمات زیر جمله بسازید. ۱- خانه: من با کلمهی خانه یک جمله ساختم. ۲- مادر: من با کلمهی مادر یک جمله ساختم. انصافا هزار سال میتونستید همچین جملههای پستمدرنی رو، اون هم برای مدرسههای درپیتتون، بنویسید؟! 6:59 PM
|