home
archive etc.
ارسال گل به ایران با پیکادو |
November 30, 2007
٭
........................................................................................- قبلاً نونسنگکها خیلی بزرگتر بود. بابام تعریف میکرد اونموقعها وقتی سنگک میخریده، اندازهی قدش بوده. - آره... الآن خیلی بزرگتر شده. - نه بابا میگم کوچیکتر شده. - قد بابات رو گفتم. 8:42 PM November 29, 2007 ........................................................................................ November 27, 2007
٭
........................................................................................یه مدت میخوام اینویزیبل باشم. نه ایمیل، نه آفلاین، نه اساماس، نه زنگ. موبایلم رو هم خاموش میکنم. شاید برم یه جای دور. میخوام بشینم یهکم با خودم حرف بزنم. باید تنها باشم. وضعیت اینجا هم مشخصه دیگه. یعنی تا مدتی نامعلوم وبلاگْ بیوبلاگ. [آقا/خانم، روشنفکر از تهران] 10:18 PM November 25, 2007 ........................................................................................ November 24, 2007
٭مدتی بعد از ظاهرنشدن شخصیت عروسکی چرا در تلویزیون، خالهنرگس در یک مصاحبهی مطبوعاتی علت این امر را رفتن او به مدرسه اعلام کرد.
........................................................................................[بچهها هم باور کردن. چرا هم رفت کنار حسینی و احمدزاده و فرزاد حسنی...] 10:48 PM November 22, 2007
٭
........................................................................................مسافران محترم؛ لطفاً در ایستگاههای مترو سیگار نکشید. ... ... خواهشمندیم در ایستگاههای مترو سیگار خود را خاموش نمایید. ... ... آقا سیگارتو خاموش کن دیگه. 9:43 PM November 20, 2007
٭
........................................................................................۱- دانشمندان ایرانی موفق به شناختن شخصیت انسانها از طریق عطسهکردن و شکل انگشت شستشان شدند. ۲- شخصیتشناسی از روی انگشت شست [صفحهی ۳] ۳- حرفهای ناگفتهی عطسههای ما احتمالاً یارو اومده نوشتهی چندروز پیش اینجا رو بلند کرده و همراه یکی از این تیترهای بالا، به عنوان مطلب علمیخرافی گذاشته توی مجلهش. این خوانندهی سادهدل پست قبل هم احساس مسئولیت کرده که از طریق خود نویسنده تهوتوش رو در بیاره. [طرف تمام فالهای ماه و اینا رو از توی مجلهها درمیاره و کلکسیون میکنه. تابلو.] 10:38 PM November 19, 2007
٭
........................................................................................مطلب جالب شما در مجلهی معین سلام؛ شما فقط نوشتین از روی انگشت شست و نوع عطسه میشه شخصیت آدمها رو فهمید. خیلی خیلی دلم میخواد بدونم چطوری میشه فهمید. بهخصوص که سر انگشت شست خود منْ روبهعقبه و همیشه دلم میخواست بدونم چه مفهومی داره. اما شما توضیح مطلبتون رو نداده بودین. میشه برام ایمیل کنید که از روی این دو نمونه چطور میشه شخصیت رو فهمید؟ ممنون 11:35 PM November 18, 2007
٭
........................................................................................آشفتگیهای ذهن دلخستهی من خفقانهای یک انسان آواره دلتنگیهای مرداب تخیل من مالیخولیاهای دیوانهوار من تفکرات سادیستیک یک نوجوان تازهبالغ سرگشتیهای گاه و بیگاه این عاشق تنها تأملات ناآگاهانهی من نکنید دیگه بیشرفا. این همه اسم... 10:42 PM November 17, 2007 ........................................................................................ November 16, 2007 ........................................................................................ November 15, 2007
٭
........................................................................................ما رفته بودیم خدمت حضرت امام. اون موقع یه زوج هم اومده بودن که امام خطبهشون رو بخونن. امام به این دو نفر فرمودن که با هم سازش داشته باشید. من اون موقع با خودم گفتم خدایا یعنی چی با هم سازش داشته باشید؟ امروز که ۲۴ سال از اون تاریخ میگذره، تازه به عمق معنای عرفانی حرف حضرت امام پی بردم... آفرین. حقوقت زیاد شد حالا. 10:00 PM November 13, 2007 ........................................................................................ November 12, 2007
٭
........................................................................................از همون موقعی که درس پسر فهمیده رو خوندیم، این سؤال برام پیش اومد که چرا به جای اینکه نارنجکها رو بندازه زیر تانک، خودش رو انداخت. جدی از هر کس هم که پرسیدم یه جوری پیچوند قضیه رو. 9:47 PM November 11, 2007 ........................................................................................ November 10, 2007 ........................................................................................ November 09, 2007
٭
........................................................................................از دو گروه معلم باید ترسید: ۱- اونهایی که میگن توی کلاس من شوخی و جدی هر کدوم به موقعش. ۲- اونهایی که آخر سؤالهایی که با کلمهی بنویسید تموم میشه، علامت سؤال میذارن. ["مؤلفههای اصلی چیچی را بنویسید؟"] 6:33 PM November 08, 2007
٭
........................................................................................آدمهای بالای شصتسالی که لب پایینشون کمی اومده روی لب بالایی و معمولاً هم با کمی اخم به همهچیز نگاه میکنن. اخمی که اونها رو خیلی جدی و کاردرست نشون میده. من عاشق اینجور آدمهام. 9:38 PM November 07, 2007
٭
........................................................................................به رئیس سنجش [...]؟ به رئیس دانشگاه [...]؟ ما برای شما گزینهی بهتری داریم: نمیدونم چند هشتاد و شش هشتاد و شش، کانون فرهنگی آموزش. 11:10 PM November 06, 2007
٭
........................................................................................عاشق اون جوکی هستم که طرف توی وبلاگش یکی رو با کنایه و در لفافه به گند کشیده بود؛ بعد همون طرف اومده بود کامنت گذاشته بود که خیلی خدایی. 10:37 PM November 05, 2007
٭
........................................................................................یاد وقتهایی افتادم که از خون دلمهبسته و عرقچین میگفتیم. الآن بچهها فقط از زیبایی آفرینش میخوانند. 10:17 PM November 04, 2007
٭
........................................................................................حتماً تا حالا شده که بین دوستانتون ناگهان متوجه بشید که بقیه دارن از چیزی صحبت میکنن که شما هیچ خبری ازش ندارید. موضوع بحث هم ظاهراً انقدر مهمه که به راز شباهت داره. اما بقیه دارن خیلی عادی در موردش حرف میزنن. انگار که چیز مهمی نیست اصلاً. در این شرایط آدم خیلی به هول و ولا میافته. یعنی چندتا راز دیگهی اینطوری دارن که من چیزی ازش نمیدونم؟ یعنی من عضوی هستم که براشون زیاد اهمیت ندارم؟ تا حالا اینهمه از جمعشون فاصله داشتم؟ ... برای همین فکر میکنم که با راز همیشه باید مثل راز برخورد بشه. امیدوارم از نظر امروزم خوشتون اومده باشه. 9:06 PM November 03, 2007 ........................................................................................ November 02, 2007 ........................................................................................ November 01, 2007
٭
........................................................................................همسایهی ما یه پسر داشت به اسم نریمان. من پیشنهاد دادم اسم دخترشم بذاره مادیان که دیگه هه هه. [خندهی شدید مانع ادامهی حرف میشود.] 8:32 PM
|