home
archive etc.
ارسال گل به ایران با پیکادو |
March 31, 2006
........................................................................................ March 30, 2006
٭
........................................................................................از اتاق فرمان اشاره میکنن یک ژانر هم اونایی هستن که به دستشویی میگن دشّوری. و یکی اونایی که به زن و بچه میگن منزل. 7:09 PM March 29, 2006
٭
........................................................................................این که بتونید ژانر آدمها رو با یکجمله تعریف کنید، کار سختیه؛ و البته مهم... و خب لذتبخش! مثلاً این ژانرها رو ببینید: "از اونایی اَن که موقع غذاخوردن ملچمولوچ میکنن." "این از اوناییه که وقتی معدل دیپلمش خوب میشده، باباش براش موتور میخریده." همینجوری سرسری نبینید اینها رو... حاصل کار دو نفر از متفکرهای این مرز و بومه. 10:16 PM March 28, 2006 ........................................................................................ ........................................................................................ March 27, 2006
٭
........................................................................................گفته بودم که بعضی وقتها به دفتر انشای یک از دانشآموزان کشور سرک میکشم. امروز هم بر حسب اتفاق، تکلیف نوروزی این دانشآموز خوبمون افتاد دستم. جالبترین نکتهی این تکلیف هم اینه که مطالب نوشتهشده در اون، نه برای خندوندنِ منه، نه شما... این بابا انگاری برای دل خودش مینویسه! خیلی حرفه ها! حالا یکی از قسمتها رو ببینید: نکته: دوستان عزیزم! آیا میدانید که تاجگذاری کورش عدلگستر و سپس واقعهی غدیر خم، هر دو در نوروز اتفاق افتاده است؟ آیا این یک تصادف یا یک اتفاق ساده است؟ یک تصادف مسخره. چون هیچ ربطی به هم ندارند. آیا شما میدانید تولد شانگ چیو چینگ، دانشمند چینی و مرگ کالنتر، دانشمند اتریشی، در آگوست اتفاق افتاده است؟ آیا یک تصادف است یا یک اتفاق ساده؟ ۱- نامبرده، مدعی ساختگیبودن اسامی پیشگفته است. ۲- بهجز پارهای تغییرات در علائم سجاوندی، بقیه را بیکموکاست نقل کردهام! ۳- چرا اینجوری حرف میزنم حالا؟ ۴- اخیراً پستهای نیمهطولانی هم میذارما! توجه کرده بودین؟ 3:54 PM March 26, 2006
٭
........................................................................................ببینید... همونطور که میدونید، هیچکس نمیتونه خودش رو قلقلک بده! حالا چرا؟ چون برای تحریکشدن، شما نیاز به یکعامل خارجی دارین... حالا که چی؟ خواستم بگم هر موقع خواستین کسی رو آزمایش کنین – از ایننظر که چقدر خودیه! – بهش بگین قلقلکتون بده! اگه قلقلکتون اومد که هیچی! اگه نیومد هم برید حال کنید دیگه! [این همون چیزیه که بهش میگن حکمت عامیانه!] 11:44 PM ........................................................................................ March 25, 2006 ........................................................................................ ........................................................................................ March 24, 2006 ........................................................................................ March 23, 2006
٭
........................................................................................این مزاحمتلفنی رو تا حالا امتحان نکردم، ولی نباید بد باشه. - الو؟ - سلام! - سلام! - از ادارهی آب و فاضلاب منطقه تماس میگیرم. - بله بفرمایید! - ظاهراً چند ساعت آب قطع بوده و ما تلاشمون رو برای وصلکردنش انجام دادیم. شما مشکلی نداشتید؟ - نه... اممم... نمیدونم! - یعنی از همهی شیرهاتون آب میومد دیگه؟ - والا مطمئن نیستم! - خب لطف بفرمایید شیرهای آب خونهتون رو کنترل کنید پس. - چند لحظه لطفاً... - بله خواهش میکنم - الو؟ - چک کردین؟ - بله... مشکلی نبود! - یعنی از همهشون آب میومد؟ آشپزخونه؟ دستشوییها؟ حمّام؟ - راستش همه رو چک نکردم، چند لحظه واستین من برم بقیه رو هم ببینم. - الو؟ - بفرمایید. - همه رو دیدم، از همهشون آب میومد. - خب ببخشید پس توقع داشتید سونآپ بیاد؟ 10:23 AM March 22, 2006 ........................................................................................ March 21, 2006 ........................................................................................ March 20, 2006
٭
........................................................................................قانون دوم: پولی را که گم میکنید، همیشه از مقدار واقعیش بیشتر است و بهمحض پیداشدن، دوباره کم میشود. 11:51 AM March 19, 2006
٭
........................................................................................خب... گنجیم که آزاد شد. فقط مونده این انرژی هستهایه، اگه اونم جور بشه دیگه با بچهها میریم دربند و میترکونیما... چه شود! 7:28 AM March 18, 2006
٭
........................................................................................[سرش را از شیشهی ماشین بیرون میبرد؛ خطاب به عابر پیاده:] - مگه کوری اوتیسم؟ [سرش را برمیگرداند داخل ماشین، دوباره راه میافتد و اینبار، زیر لب:] - مرتیکهی ژورنالیسم... 9:26 PM March 17, 2006
٭
........................................................................................قصههای عامهپسند که جای این حرفا نیست [۲] اگه توی این چند روز باقیمونده گندی بالا نیاد، با اطمینان خاطر میشه گفت که خیلی سال خوبی بود! *** 8:04 PM ........................................................................................ March 16, 2006
٭
........................................................................................- خب بچهها... فیلمی که الآن میخوایم با هم ببینیم، مربوط به کشش سطحیه. اولین کاری که آزمایشگر میکنه،... - اهههه... آقا تعریف نکنین دیگه! 9:58 PM March 15, 2006
٭
........................................................................................- بچهها!!! [همه:] - هان؟ چیه؟ قار، قور، هون؟ بله؟... - کیهان بچهها! *** اعتمادبهنفس خیلی مهمه... 7:45 PM March 14, 2006 ........................................................................................
٭
........................................................................................البته بعدش با چند نفر دیگه به این نتیجه رسیدیم که مزهی پرتقال بعد از زدنِ مسواک، یکی از گندترین طعمهای دنیاست و گند خورد به کل این صحنه و احساس و...! 7:06 AM March 13, 2006
٭
........................................................................................قصههای عامهپسند که جای این حرفا نیست [۱] پسربچهی ۷-۸ سالهای رو میشناسم که یهخورده از نظر ذهنی عقبماندگی داره. [اسمش هم سروشه.] امروز دیدم که مامانِ سروش، کیف پسرش رو گرفته دستش و داره میبردش مدرسه. وقتی رسیدن به یه جایی که باید مدتی وایمیستادن (!)، سروش شروع کرد به صدادرآوردن و داد و فریاد و بیتابی و... همین موقع مامانش دستش رو دراز کرد و سروش هم آروم اومد طرف اون... بعد چسبید بهش و مامانش هم دستش رو گذاشت روی سینهی اون و کنار خودش نگهش داشت... سروش هم شروع کرد به بازیکردن با انگشتهای مامانش. صحنهی آرومشدن سروش در آغوش مادرش، رسماً یکی از زیباترین صحنههایی بود که تا حالا دیدهم... 9:16 PM March 12, 2006
٭
........................................................................................"این محبوبهی ما طفلکی استعدادش هرز رفت... خودتون دیده بودین چه ملیلهای میدوخت دیگه؟ اما از وقتی دانشگاه قبول شد اقدسخانوم... آی اقدسخانوم..." 11:37 PM March 11, 2006
٭
........................................................................................اندازهی تقریبی متنتان، باید قدری باشد که حوصلهی نوشتن آن را، با On-Screen Keyboard هم داشته باشید. راوی قصههای عامهپسند 7:54 PM March 10, 2006
٭
........................................................................................چند سال پیش، یهنفر، خاستگاه واژهی "اسگل" رو برام اینجوری شرح داد: حوا، توی خونه نشسته بوده که آدم در میزنه. حوا هم میپرسه "کیه؟"... و آدم جواب میده: "آخه اسگل! غیر از من کی میتونه باشه؟" من هم کلی کیف کردم که عجب ماجرایی داشته این واژه... تا اینکه امروز نمیدونم چرا فهمیدم که من اسگل شده بودم، نه حوای بدبخت! در همین رابطه 2:48 PM March 09, 2006 ........................................................................................ March 08, 2006
٭
........................................................................................با استفادهی مکرر از واژهی "البته"، حواشی را زیاد کنید تا دروغتان را باور کنند... روش بینقصی است! 8:37 PM March 07, 2006
٭
........................................................................................قانون دوم: در سینما، نفر سمت راست شما، پای راستش را میاندازد روی پای چپش و نفر سمت چپ، پای چپ را روی پای راست. 11:03 PM March 06, 2006
٭
........................................................................................امروز یهنفر گیر داده بود بهم و میپرسید که به خدا اعتقاد داری یا نه و از این حرفها! من هم بهش گفتم "ببین، این سؤال رو که میکنی، احساس میکنم همونقدر بهم توهین شده که ازم بپرسی شورتم چه رنگیه." بعد هم بلند شدم و رفتم. فکر کنم خیلی روش تأثیر گذاشتم! 6:14 PM March 04, 2006
٭
........................................................................................"گفته بودم یهبار یکی از همسایههامون سهقلو زایید؟ آره خلاصه... میدونی چی شد؟ یهسال شده بود که هر سهتای اینا، ۲ساله بودن... آره، آره... خیلی جالب بود خلاصه..." 8:48 PM March 02, 2006 ........................................................................................ March 01, 2006
٭
........................................................................................"اونشب که حالم خیلی بد شده بود، تمام شب انقدر داد زدم خداااااا... فکر کنم قرهگزلو صِدام رو شنید و خدا نشنید." [قرهگزلو ظاهراً همسایهشون بوده.] 9:23 PM
|