home
archive etc.
ارسال گل به ایران با پیکادو |
October 31, 2007
........................................................................................ October 30, 2007
٭
........................................................................................چنان شنیدم که ذوالقرنین رحمه الله، چون گرد عالم بگشت و همهجهان را مسخّر خویش گردانید، بازگشت و قصد خانهی خویش کرد. چون به دامغان رسید، فرمان یافت. در وصیت گفت: "مرا در تابوتی نهید و تابوت را سوراخ کنید و دستِ من از آن سوراخ بیرون برید تا مردمان همی بینند که اگر چه همهجهان بستدیم، دستتهی همیرویم." 10:37 PM October 29, 2007
٭
........................................................................................اگه هنر گفتارش مثبت باشه، والّا از سر کوچه وایسادن و آزار و اذیت و اعتیاد و اینا خیلی بهتره. [امیر تاجیک در گفتوگو با رادیو جوان] Labels: آریا 10:05 PM October 27, 2007
٭
........................................................................................همهی شما نفر اول کنکور میشوید. نمیدونم چند هشتاد و شش هشتاد و شش؛ کانون فرهنگی آموزش Labels: از نظر سرمایهداری و تبلیغ 10:49 PM October 26, 2007
٭
........................................................................................به نظر من همهی کارهای بنیامین در واقع همون دنیا دیگه مثل تو نداره است؛ که اون رو به طرق گوناگون تو کارهای دیگهاش بسط داده. [آنیکی پایش را روی آنیکی میاندازد و فنجان چای را برمیدارد.] 10:52 PM October 25, 2007
٭
........................................................................................ژانر: کسانی که تا صدتومن به یه گدا دادن، شروع میکنن به حسابکردن اینکه اگه این یارو توی هر پنج دقیقه هم دویست تومن بگیره در ساعت فلانقدر و در روز انقدر و در ماه... 11:13 PM October 24, 2007
٭
........................................................................................- داری گریه میکنی؟ - نه... یه چیزی رفته توی چشمم. انتخاب طبیعی رو بیخیال... ضرغامی تو داری چیکار میکنی؟ 10:16 PM October 23, 2007 ........................................................................................ October 22, 2007
٭
........................................................................................آخه چطور جرأت میکنن خودشون رو در سطح هیچکس و زدبازی بدونن؟ خود سامان ویلسون میگفتن رپ فارسی برق بود و ماها ادیسون... [کف دو دستش را روی میز میگذارد و بلند میشود.] اون وقت یه مشت تازهکار... [سهیل محمودی حاضران را دعوت به آرامش میکند.] Labels: توهم 9:29 PM October 20, 2007 ........................................................................................ October 19, 2007
٭
........................................................................................اینطوری که تلویزیون نشون میده، اگه قرار بود ما توی کشور به تعداد شهدامون پیامبر داشته باشیم که وضع این نمیشد عزیز من... 7:03 PM October 18, 2007
٭
........................................................................................آقا من عابربانک و کارت مترو و اینام گم شده. لطفاً توی کیفهاتون رو بگردید. شاید کسی اشتباهی برداشته باشه. جدی. 10:45 PM October 17, 2007
٭
........................................................................................هنوز هم کسانی پیدا میشوند که به اکلیل و چسبرنگی نمره میدهند. [جدی] آی انتخاب طبیعی... پس چهکار داری میکنی؟ 11:15 PM October 16, 2007 ........................................................................................ October 15, 2007
٭
........................................................................................وقتی رمانی که دستتونه به صفحههای پایانی نزدیک میشه، شما کمکم توی ذهنتون همهچیز رو جمعبندی میکنید. اگه خیلی عمیق باشه، با حالت فیلسوفانهای لحن خوندنتون رو آروم میکنید و همهچیز رو هم در حال رسیدن به سکون میبینید. برای همین تصمیم گرفتم که اگه خواستم یه رمان بنویسم، نزدیک پنجاه صفحه رو در آخر کتاب چرتوپرت الکی بذارم. طوری که خواننده نفهمه آخر کتاب کجاست. اینطوریه که داستانْ پایان خودش رو به خواننده نشون میده؛ وگرنه خواننده خودش پایان رو توی ذهنش میسازه. هجوم اندیشه در این چند وقت، برام روز و شب باقی نذاشته. 10:12 PM October 14, 2007 ........................................................................................ October 13, 2007
٭
........................................................................................اول این رو بخونید. ۱- چنگیز حبیبیان؛ به خاطر تیپ و قیافهی ضایعش که شبیه گوشت خام میمونه و همینطور به خاطر صدای افتضاح و آهنگسازیهای دو هزار و دویستتومنیش. ۲- گویندهی تبلیغ جدید قلمچی که با اون لحن مزخرف و یکسانش مدام میگه "اول دبستان، دوم دبستان، سوم دبستان..." ۳- مجید اخشابی؛ خوانندهی مزخرف که با آهنگ جدیدش نشون داد میتونه مزخرفتر هم باشه. [پای سفرههای افطار و اذون] ۴- اون خانوم اخبارگویی که یه خال داره و احساس میکنه صندلیای که روش نشسته ارث باباشه. [هم قدیمیه هم معروف.] ۵- جواد هاشمی؛ که منتظره یکی بیاد بهش لقب قدیس رو اعطا کنه. پلکهای این دوستان رو به لطایفالحیلی با چسب قطرهای به بالای چشمشون میچسبونیم تا همیشه باز باشه. بعد روی زمین میخوابونیمشون؛ طوری که مجبور باشن به آفتاب خیره بشن. سپس مقداری عسل در اطراف چشمهاشون میمالیم تا مورچهها رو به سمت خودش جلب کنه. [یادم نیست اینو کجا خونده بودم.] ولی خدایی از هیچکدوم به اندازهی شمارهی دو متنفر نیستم. 9:06 PM October 12, 2007 ........................................................................................ October 11, 2007
٭
........................................................................................ایدهجوادی: برج میلاد که افتتاح بشه، طرف یه کاریکاتور میکشه که یه قیچی اومده داره برج رو از وسط میبرُه. شرطِ هزار. 5:16 PM October 10, 2007
٭
........................................................................................مصاحبهی خیالی من با محسن نامجو: - آقای نامجو... همونطور که رسم اینجور مصاحبههای خیالیه، میدونید که من باید دروکنم و شما هم باید با دروکردن جواب بدید. حاضرید؟ 12:30 AM October 09, 2007 ........................................................................................ October 07, 2007
٭
........................................................................................با هزارجور مکافات صبح برای سحری بلند شدم... واقعاً برام سخت بود... هر طوری که شد طاقت آوردم... منتها قبل افطار دیگه نتونستم دسشوییم رو نگه دارم... ولی تو خیلی دقت کن... 9:47 PM October 06, 2007
٭
........................................................................................دوستم ۵۰۰تومن به گداهه داد؛ و مجبورش کرد که ۴۰۰تومن بهش برگردونه. اولینباری بود که یه کمدیدرپیتی رو جلوی چشمم میدیدم. دوستم کاملاً جدی بود. 10:25 PM October 05, 2007
٭
........................................................................................- این موبایلت واقعیه؟ - نه. اسباببازیه. - خب پس به چه دردی میخوره؟ - باهاش بازی میکنم. - بازی میکنی که چی بشه؟ - پس برم همینجوری خشک بشینم تو خونه؟ [مصاحبهی من و دختر ششساله] 10:27 PM October 04, 2007
٭
........................................................................................کاملاً منطقی: آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشه یا نه. کاملاً امروزی: تو اگه لالایی بلد بودی، خودت رو اسگل میکردی. Labels: عامهپسند 5:22 PM October 03, 2007 ........................................................................................ October 01, 2007 ........................................................................................
|