paykado
ارسال گل به ایران با پیکادو
November 10, 2023

٭

پست جدی:

وقتی توییتر تازه راه افتاده بود، بعضی از خواننده‌های این‌جا اصرار پشت اصرار که کوچ کن به توییتر و تو توییت می‌نوشتی وقتی توییت مد نبود و از این حرف‌ها. اون موقع این‌جا یکی از معروف‌ترین وبلاگ‌های فارسی بود. یادمه آخرین باری که مجموع اعضای فیدهاش رو شمردم، بالای ۲۰ هزار بود. این مال وقتیه که هنوز گوشی هوشمند وجود نداشت و جامعه‌ی مخاطب اینترنتی خیلی کوچیک‌تر از این‌ها بود. یا طبق اون شوخی خیلی بامزه، ۲۰ هزار نفر اون موقع معادل ۵۰۰ هزار الان بود. بگذریم.

اون زمان نشنیده گرفتم. همون موقعش هم حس می‌کردم که دست توی این مدل نوشتن زیاد شده و حجم بالای محتوای بی‌کیفیت، سلیقه‌ی مخاطب‌ها رو پایین آورده بود. بعدش هم روی یه سری چیز درسی و کاری متمرکز شدم و کلاً وبلاگ‌نویسی از سرم افتاد. تا این‌که بعد از سال‌ها دیدم توییتر چه محوریتی پیدا کرده و هر اکانت فوق‌بی‌مزه‌ای دیگه راحت ۱۰۰ هزار فالوور داره و با دزدی از آرشیو این وبلاگ و اون وبلاگ واسه خودش برو و بیایی به هم زده. اعتراف می‌کنم که اون زمان خیلی پشیمون شدم که چرا با تغییرات زمان همراه نشدم و از اون سرمایه‌ی اجتماعی که به کمک عامه‌پسند جمع شده بود استفاده نکردم.

اما امروز با قطعیت می‌گم که خیلی خوشحالم این اتفاق نیفتاد. اون میزان شهرت یه جور وابستگی به نظر مخاطب رو به دنبال داره که آدم رو به جاهای خوبی نمی‌بره. بعد از یه مدت به خودت میای و می‌بینی برای خوش‌آمد یه سری مخاطب که ۱۸۰ درجه باهات زاویه‌ی فکری دارن و احتمالاً آدم هم حسابشون نمی‌کنی، داری حرف‌هایی رو می‌زنی که ذره‌ای بهشون اعتقاد نداری.



 
........................................................................................

November 09, 2023

٭

یکی از افتخاراتم اینه که فقط یک بار مجله‌ی چلچراغ خریدم. اون هم وقتی بود که یکی از خواننده‌های این‌جا برام کامنت گذاشت و گفت که در مورد این وبلاگ توش مطلب نوشته‌ن. یادمه پریدم پایین و مجله رو خریدم. لوگوی این‌جا وسط صفحه بود، به اضافه‌ی یه متن فوق ضعیف (صفحه‌ی سمت راست بود، نصف پایین صفحه). نویسنده‌ش هم یه دختر بود که احتمالاً عاشقم بود: عشقی بر پایه‌ی عدم شناخت و در نتیجه سطحی و زودگذر.



 
........................................................................................

September 22, 2023

٭

فردای روزی که رضا وارد آمریکا شد، به پوش کردن و فورس کردن دوستانش پرداخت.



 
........................................................................................

July 16, 2023

٭

وقتی رومینا عکس‌های تولد مریم را در فیسبوک دید و متوجه شد که دعوت نبوده، پست زیر را برای انتشار آماده کرد:

این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است

که همچنان که تو را می‌بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می‌بافند...



 
........................................................................................

January 29, 2023

٭

حالا من چی بگم و

دل می‌بره و

ساحل کارون



 
........................................................................................

January 10, 2023

٭

اون موقع‌ها اگه کسی توی آی‌دیش ۲۰۰۰ و ۲۰۰۲ داشت نشونه‌ی بچه‌باحالی و این چیزها بود (تقریباً هم‌زمان با اون آهنگ لیلا فروهر) اما الان آتوسا-۲۰۰۰ یعنی آتوسا سال ۲۰۰۰ به دنیا اومده. هیچ چیز این‌طوری باعث نشده بود بفهمم چقدر سنم زیاد شده.



 
........................................................................................

October 25, 2022

٭

 لازم می‌دونم خلاصه‌ای از وضعیت این روزها ارائه بدم: اول بچه‌های انجمن یه بیانیه دادن، بعد بچه‌های شورا اعتراض کردن که چرا توش به فلان موضوع اعتراض نشده. بعد بچه‌های تشکل پادرمیونی کردن تا اختلافات حل بشه، منتها نهایتاً بچه‌های ستاد بودن که قضیه رو جمع کردن.



 
........................................................................................

October 14, 2022

٭

 خیلی دلم می‌خواد بدونم که توی وانفسای این روزها باز هم هر شب جزیره به خواب سپیده میاد یا نه.



 
........................................................................................

August 15, 2022

٭
رضا برای رفتن به فرودگاه به راید نیاز دارد.
رایدِ رضا قول داده است که او را صبح زود پیک‌آپ کند.
رایدِ رضا کنسل شده است و کس دیگری باید به او راید بدهد.


 
........................................................................................

August 13, 2022

٭

شایعه: خنداندن ایرانی‌ها یکی از سخت‌ترین کارهای دنیاست.

واقعیت: با تبدیل «بود» به «بید» می‌توانید قاطبه‌ی ایرانی‌ها را دستکم به مدت ۹۰ شب بخندانید.



 
........................................................................................

August 06, 2022

٭
در هشتیِ عمارت به خنکای تابستان یله داده بود. لچکش از کنار گرده‌اش لمبر زده بود و پرهیبش را تماشایی‌تر می‌کرد.
(ژانر اینایی که می‌خوان بگن ما خدای نویسندگی‌ایم.)


 
........................................................................................

July 24, 2022

٭

یکی از چیزهایی که خیلی حرصم می‌گیره که مخترعشون من نبودم، اون قضیه‌ی «لا محمد، لا مکه» است.



 
........................................................................................

June 03, 2022

٭

سال‌ها پیش رفته بودم میدون فردوسی دلار بخرم. بازار ارز متلاطم بود و هر کس یه قیمتی می‌پروند، ولی میانگین صرافی‌ها حدوداً دلاری سه هزار و پونصد تومن بود. من هم هزار دلار می‌خواستم که می‌شد سه و نیم میلیون تومن. از یکی از صرافی‌ها اومدم بیرون که یه دست‌فروش بهم گفت می‌خوای دلار بخری؟ گفتم آره، چند؟ گفت سه هزار تومن، چند دلار می‌خوای؟ گفتم هزار تا. باورم نمی‌شد که توی اون وضعیت تونستم دلار ارزون پیدا کنم. طرف ماشین حسابش رو درآورد و حساب کرد که هزار دلار می‌شه سه میلیون تومن، یک میلیون هم کارمزد خود اون دست‌فروش، سرجمع چهار میلیون تومن.


نمی‌دونم کجا توی زندگیم کار خیری کردم که توی وانفسای اون روزها همچون فرشته‌ای جلوی راهم سبز شد. هنوز درکش برام سخته که چطور اون بزرگ‌مرد حاضر بود خودش ضرر کنه اما در عوض گرهی از کار هموطنش باز بشه.



 
........................................................................................