٭
سالها پیش رفته بودم میدون فردوسی دلار بخرم. بازار ارز متلاطم بود و هر کس یه قیمتی میپروند، ولی میانگین صرافیها حدوداً دلاری سه هزار و پونصد تومن بود. من هم هزار دلار میخواستم که میشد سه و نیم میلیون تومن. از یکی از صرافیها اومدم بیرون که یه دستفروش بهم گفت میخوای دلار بخری؟ گفتم آره، چند؟ گفت سه هزار تومن، چند دلار میخوای؟ گفتم هزار تا. باورم نمیشد که توی اون وضعیت تونستم دلار ارزون پیدا کنم. طرف ماشین حسابش رو درآورد و حساب کرد که هزار دلار میشه سه میلیون تومن، یک میلیون هم کارمزد خود اون دستفروش، سرجمع چهار میلیون تومن.
نمیدونم کجا توی زندگیم کار خیری کردم که توی وانفسای اون روزها همچون فرشتهای جلوی راهم سبز شد. هنوز درکش برام سخته که چطور اون بزرگمرد حاضر بود خودش ضرر کنه اما در عوض گرهی از کار هموطنش باز بشه.
9:54 AM