٭
چهرهی نزار مرضیه از جلوی چشم حامد کنار نمیرفت. حامد مادر خواهرت جهاز نداره ها... چکپول پنجاههزارتومانی هنوز در جیبش سنگینی میکرد. بالای سرش را نگاه کرد و تابلویی دید که: جهیزیهی عروس فقط ۲۰۰ هزار تومان!
چشمانش برقی زد، چهرهی مادرش در آسمان نقش بست؛ همیشه زرنگ باش...
و رفت که ببیند قضیهی تابلو چیست.
Labels: ماجراهای حامد ناقلا
2:47 PM