paykado
ارسال گل به ایران با پیکادو
August 17, 2006

٭
۳- امروز، در مهدکودک، شراره‌جون پرسید که بابای هر کدام‌مان چه‌کاره است. بابای آرمین، خلبان بود و مردم را سوار هواپیما می‌کرد. بابای نیلوفر هم کار می‌کرد و نیلوفر گفت که او چه‌کاره است. ولی من یادم نیست نیلوفر چه گفت. بقیه را هم یادم نیست. شراره‌جون، وقتی از من پرسید که بابای من چه‌کاره است، من گفتم که بابایم شب‌ها خانه نمی‌آید و ماجرای شب‌های قبل را تعریف کردم. بعد شراره‌جون من را نشاند روی زانوهایش و نازم کرد و گفت که حتماً بابای من شغل خیلی مهم و خوبی دارد.
وقتی مامان آمد دنبالم، من از او پرسیدم که بابا چه‌کاره است؟ و او، مثل شراره‌جون، گفت که بابا شغل مهمی دارد.


 
........................................................................................